به انتهاي شب كه مي رسم
چيزي در درونم
انگار مي ميرد
آرام آرام ...
و خيالم كشيده مي شود
در تاريكي
ديدگان تو
زمان مي گذرد
و من
همچنان براي تو مي نويسم
عجب برفي مي آيد
و من آوازم را
در سپيده برف پنهان مي كنم
و بي تو
بي قرار مي شوم