سلام به خداوندی که هستی را بسیار زیبا آفرید و رحمت را برای همه قرار داد...............................سلام به خداوند پر محبت بی منت < < ... - شـمـیــــــلا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
... - شـمـیــــــلا
  •  RSS 
  • خانه
  • شناسنامه
  • پست الکترونیک
  • مدیریت وبلاگ من

  • موضوعات وبلاگ من

  • آهنگ وبلاگ من
    >


  • لوگوی وبلاگ من
    ... - شـمـیــــــلا

  • لینک دوستان من

    شقایق
    الهه گل
    حوری آسمان
    فادیا
    عسل بانو
    تسنیم
    باران عشق
    رامیلا
    به نام خدا
    الهه امید
    بهشت
    یه آدم دیگه
    شخـص ثـالـث
    امید سرزمین امن خداوند
    موسیقی بودن
    هزار و یکشب غزل
    الهه دوستی
    دریا
    ترنم عشق

  • اوقات شرعی


  • مطالب بایگانی شده
    یادگاری شمیلا
    ...
    بهار 1387
    زمستان 1386
    پاییز 1386

  • اشتراک در خبرنامه

     


  • وضعیت من در یاهو
    یــــاهـو
  • وایسا دنیا

    نویسنده: شمیلا(دوشنبه 85/11/16 ساعت 11:3 عصر)

     

    من دیگه خسته شدم
    بسکه چشام بارونیه
    پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
    من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
    بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم


    وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی
    واسه عشقهای تو خالی ساده مردن واسه چی
    نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنند
    نمی خوام گناه بی عشقی بیفته گردنم

    نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجودِ کمو  خالیه پر افاده شم
    وایسا دنیا، وایسا دنیا من می خوام پیاده شم

    همه حرف خوب می زنند اما کی خوبه این وسط
    بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
    قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
    آره دنیا، ما نخواستیم دلو با خودنت نبین

    نمی خوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجودِ کمو خالیه پر افاده شم
    وایسا دنیا، وایسا دنیا من می خوام پیاده شم

    این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
    اون بلیط شانس دائم بگو قسمت کی شد
    همه درویش، همه عارف جای عاشق پس کجاست
    این همه طلسم جای خوشِ تو کجاست

    نمی خوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
    واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
    یا یه موجودِ کمو  خالیه پر افاده شم
    وایسا دنیا، وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
     

     



    نظرات دیگران ( )

  • یک با یک........

    نویسنده: شمیلا(یکشنبه 85/11/8 ساعت 1:24 عصر)

     

    یک اگر با یک برابر بود
    معلم پای تخته داد می زد
    صورتش از خشم گلگون بود
    و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان
    ولی آخر کلاسیها
    لواشک بین خود تقسیم میکردند
    و آن یکی در گوشه ای دیگر جوانان را
    ورق می زد
    با خطی خوانا بر روی تخته ای کز ظلمت تاریک
    غمگین بود
    تساوی را چنین نوشت: یک با یک برابر است
    از میان جمع شاگردان یکی برخاست
    همیشه یک نفر باید بپاخیزد...
    به آرامی سخن سر داد:
    تساوی اشتباهی، فاحش و محض است
    نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره شد و
    معلم مات برجا ماند
    و او پرسید: اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آیا باز یک با یک برابر بود؟
    سکوت مدهوشی بود و سوالی سخت
    معلم خشمگین فریاد زد  آری برابر بود
    و او با پوزخندی گفت:
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آنکه زر و زور به دامن داشت بالا بود
    و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد از زر داشت پایین بود
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    انکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود
    وان سیه چهره که می نالید پایین بود
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    این تساوی زیر و رو می شد
    حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
    نان و مال مفتخوران از کجا آماده می گردید
    یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس آن که پشتش زیر بار فقر خم می شد
    یا که زیر ضربت شلاق له می شد...
    معلم ناله آسا گفت:
    بچه ها در جزوه خویش بنویسید:
    که یک با یک برابر نیست...

    خسرو گلسرخی 

     



    نظرات دیگران ( )

  • آبی، خاکستری، سیاه

    نویسنده: شمیلا(جمعه 85/11/6 ساعت 12:27 صبح)

     

    آشیانهای تهیدست مرا
    مرغ دستان تو پٌر می سازند


    آه مگذار که دستان مرا
    اعتمادی که بدستان تو دارد بفراموشی بسپارد...


    آه مگذار که مرغان سپید دستت
    آشیانهای پر از گرمی دستان مرا باز تهی بگذارد...


    حمید مصدق

     



    نظرات دیگران ( )

  • با هم....

    نویسنده: شمیلا(پنج شنبه 85/10/28 ساعت 11:46 عصر)

     

    کاشکی یه ماهی قشنگ برای ما فال می گرفت
    برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت
    با بال اون فرشته ها تو آسمون پر می زدیم
    به شهر بی ستاره ها به آرومی سر می زدیم
    کاشکی می شد نیمه شب با همدیگر دعا کنیم
    خدای آسمونا رو با یه زبون صدا کنیم
    کاشکی مقصد قایق ما یه جای دور و ساده بود
    که عکس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود

    کاشکی که با هم یه جا بریم
    که آدماش آبی باشن
    شباش مثِ تو قصه ها زلال و مهتابی باشن
    جائی که ما باید بریم پشت درِِ زندگیه
    عادت مردمش فقط عشقِ و آشفتگیِ
    یادت باشه اینحا هوا غرق یه دلواپسیِ
    اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیِ
    گل نرگس، گل زنبق، گل مریم، گل یاس، گل یخ....

     



    نظرات دیگران ( )

  • روز خدا

    نویسنده: شمیلا(دوشنبه 85/10/18 ساعت 2:4 صبح)


     سلام! چند هزار بار سلام!
    منِ مشتاق را بی پاسخ نگذار...به چشمه، به آسمان، به درخت، به برگ به زمین گوش می دهم، شاید طنین صدای تو را  از لابه لای ترانهُ بودنشان بشنوم که آهسته می گوئی سلام!
    نگاهم به هر طرف است، نگاهم می کنی؟ می دانم نگاهی می کنی!
    این دستهای من و نیازِ تا ابد دستان تو را داشتن... دستانم را بگیر!
    می بینی چقدربد شدم، چقدر فراموشی، چقدر آشفتگی... قهر؟؟؟
    همین من ساده محتاج چشمان نازنین توام...چشم گریان و روح آشفته ام را ببین!

    گاهی صدایت می کنم بلند بلند.... هر بار نگاهم می کنی اما نگاه تو را باور ندارم..گاهی بوی تو را هم می شنوم، رد پایت را هم.. اما باور ندارم! دوباره انکار می کنم خود را و...
    تو مهربانی و من ناسپاس.. خسته ام، تو امیدوار و پناهگاه.. یاری ام کن! خسته ام...



    نظرات دیگران ( )

    <      1   2